زیر سایه آفتاب |
... با علی و هدی رفتیم جایی که تازه موشک خورده بود. یک عده نشسته بودند روی خاک ها. یک بچه مادرش را صدا می زد که زیر آوار مانده بود؛ اما کمی آن طرف تر مردم سبزی می خریدند و تُنگ ماهی دستشان بود. انگار هیچ غمی نبود. من دیدم که دوست ندارم جزء هیچ کدام از این آدم ها باشم؛ نه غرق شادی خودم و نه حتی غم خودم. هر دو خودخواهی است. منوچهر می خواست این را به من بگوید. همیشه سرِ بزنگاه تلنگرهایی می زد که من را به خودم می آورد... اینک شوکران1 (منوچهر مدق به روایت همسر شهید)- مریم برادران- روایت فتح- چاپ یازدهم- ص 46
????????: سایه نشین های عالم افروز! [ دوشنبه 93/1/11 ] [ 9:35 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
|
|
[ ????? : ????? ????? ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |